آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

♥آوینا دختر پاک آریایی♥

وقایع اتفاقیه به روایت تصویر:

خوشگل خانوم مامان خیلی کارا یاد گرفته و خیلی شیرین کاریها برامون میکنه,سریع کارهامون رو تقلید میکنه ای کاش میشد تک تکشون رو به تصویر بکشم تا بمونه و بتونم جزئی ترینهاشو روزی برای خودم یادآوری کنم,حیف که امکانش نیست ولی به همین مختصر میشه کفایت کرد چه میشه کرد.... دختر جانم علاقه زیادی به باب اسفنجی داره،یه عروسکشو خیلی قبل تر از اینکه به دنیا بیاد خریده بودم الان به اتفاق هم و دست به دست هم میشینن کارتون میبینن،عاشق اینه که من آهنگشو براش بخونم اونم سریع بره عروسکشو بیاره و تکون بده آوینای ما دوتا مروارید جدید درآورده،دخترم 10تااااااااااااااااااا دندون داره الان خانوم خانوما گیتار مینوازه به چه زیبایی ...
28 آذر 1392

سفرنامه کیش:

      روز یکشنبه 17 آذر بدون برنامه ریزی دقیق قبلی عازم جزیره کیش شدیم.اولین باری بود که خلیج فارس خانواده سه نفره ما رو میدید و ماهم در کنار آبهای آرام و زیبا و ساحل نقره فامش از کنار هم بودن لذت بردیم. گزارشی از سفر سه روزه ما چمدان بستن به سبک آوینا   دریا....زیبا،آرام اشتباه نشه ،ما شیراز نرفته بودیم،دکوراسیون داخلی و خارجی هتل محل اقامتمون به سبک دوران هخامنشیان بود و بسیار زیبا و پرشکوه.پر از سوژه های زیبا برای عکاسی سوار بر اسب هخامنشی دخترم پرانرژی و خستگی ناپذیر تا جایی که میتونست میدوید و ماهم به دنبالش بعد از یک روز شیطنت ...
20 آذر 1392

سوسیس مامان پز:

 بدغذایی آوینای شیطون بلا منو وادار کرد که دست به کار بشم و براش سوسیس خانگی درست کنم.با صرف وقت زیاد و هزاران مکافات و کثیف کردن تعداد زیادی ظرف و ...این شد ثمره کار   اینم سرخ کرده اش که انصافا خیلی خوشمزه بود ولی ولی ولی...دخترجان دوست نداشتن و خستگیش بر تن من ماسید و من ماندم و یه سینک پر از ظرف کثیف ....                                      از حکایات این روزهای دخترم بگم که داره حسابی کنجکاوی میکنه،دلش میخواد به همه گ...
11 آذر 1392

اتفاقات این روزا:

...به دخترم پول تو جیبی نمیدم تا یواش از پشت سرم بیاد دستاشو حلقه کنه دور گردنم موهاشم بخوره تو صورتم در ِ گوشم پچ پچ کنه بگه مامی بهم پول میدی ؟ داریم با بچه ها میریم بیرون ... موهاشو بزنم کنار ماچش کنم بگم برو ازکیفم بردار مامانی... دیروز دخترم برای اولین بار دست انداخت گردنم،محکم بغلم کرد و منو بوسید...خیلی شیرین بود. راستی دیروز تولد داییش بود،این دسته گل از طرف آوینا بود به دایی مهربون: خاله شیما جون زحمت کشید از بهجت آباده کذایی واسه دخترک بلال گرفت،آوینام که رحم نکرد بهش! دست خاله شیما درد نکنه. استخر توپ پ پ پ پ،که با گریه و دردسر فراوان دختر و بیرون آ...
3 آذر 1392
1